Friday, May 24, 2002

بوي عيدي
بوي توپ
بوي كاغذ رنگي
بوي تند ماهي دودي وسط س�ره�ي نو
بوي ياس جا�نماز ترمه�ي مادر بزرگ
با اينا زمستون و سر مي�كنم
با اينا خستگي مو در مي�كنم
شادي شكستن قلك پول
وحشت كم شدن سكه�ي عيدي از شمردن زياد
بوي اسكناس تا نخورده�ي لاي كتاب
با اينا زمستون و سر مي�كنم

با اينا خستگي مو در مي�كنم
�كر قاشق زدن دختر ناز چشم سياه
شوق يك خيز بلند از روي بته�هاي نور
برق ك�ش ج�ت شده تو گنجه�ها
با اينا زمستون و سر مي�كنم
با اينا خستگي مو در مي�كنم
عشق يك ستاره ساختن با دولك
ترس ناتموم گذوشتن جريمه�هاي عيد مدرسه
بوي گل محمدي كه خشك شده لاي كتاب
با اينا زمستون و سر مي�كنم
با اينا خستگي مو در مي�كنم
بوي باغچه
بوي حوض
عطر خوب نذري
شب جمعه
پي �انوس
توي كوچه گم شدن
توي جوي لاجوردي هوس يه آب تني
با اينا بهار و باور مي�كنم!

شهيار قنبري
اين هم سايت جالبي است.
شب عاشقان بيدل، چه شبي دراز باشد

تو بيا كز اول شب، در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم، كه س�ر كنم ز دستت

به كجا رود كبوتر، كه اسير باز باشد؟

ز محبتت نخواهم، كه نظر كنم به رويت

كه محبت صادق آن است كه پاكباز باشد

به كرشمه عنايت، نگهي به سوي ما كن

كه دعاي دردمندان، ز سر نياز باشد

سخني كه نيست طاقت، كه ز خويشتن بپوشم

به كدام دوست گويم، كه محل راز باشد؟

چه نماز باشد آن را، كه تو در خيال باشي؟

تو صنم نمي‌گذاري، كه مرا نماز باشد

نه چنين حساب كردم، چو تو دوست مي‌گر�تم

كه ثنا و حمد گوييم و، ج�ا و ناز باشد

دگرش چو بازبيني، غم دل مگوي سعدي

كه شب وصال كوتاه و، سخن دراز باشد

قدمي كه برگر�تي، به و�ا و عهد ياران

اگر از بلا بترسي، قدم مجاز باشد
مي‌خواستم
شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي‌شود
ديگر قلم زبان دلم نيست
گ�تم:
بايد زمين گذاشت قلمها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله ت�نگ بخوانم
ـ با واژه �شنگ ـ
مي‌خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم ـ دز�ول ـ
ديدم كه ل�ظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا مي‌كاست
گ�تم كه بيت ناقص شعرم
از خانه‌هاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه‌هاي خاكي مردم
خرد و خراب باشد و خون‌آلود
بايد كه شعر خاكي و خونين گ�ت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر �صيح �رياد
ـ هر چند ناتمام ـ
گ�تم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله‌هاست
اين جا
وضعيت خطر گذرا نيست
آژير قرمز است كه مي‌نالد
تنها ميان ساكت شبها
برخواب ناتمام جسدها
خ�اشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره‌ها را
با پرده‌هاي كور بپوشانيم
اين جا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسي نيست
كاين گور ديگري است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستارگان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره‌ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اين جا
حتي
از ان�جار ماه تعجب نمي‌كنند
اين جا
تنها ستارگان
از برجهاي �اصله مي‌بينند
كه شب چقدر موقع من�وري است
اما اگر ستاره زبان مي‌داشت
چه شعرها كه از بد شب مي‌گ�ت،
گوياتر از زبان من گنگ
آري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشمهاي زل‌زده مي‌بينيم
ع�ريت مرگ را
كابوس آشناي شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مي‌پوشد
اين‌جا
هر شام، خامشانه به خود گ�ته‌ايم:
امشب
در خانه‌هاي خاكي خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مي‌خشكد؟
اين جا
گاهي سر بريده مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك و آهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي‌كنيم،
در زير خاك گل شده مي‌بينيم:
زن روي چرخ كوچك خياطي
خاموش مانده است
اين جا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسي را
همراه مي‌برد
اين جا براي ماندن
حتي هوا كم است
اين جا خبر هميشه �راوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي كوچك
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه‌هاي خونين
از قصه عروسك خون‌آلود
از ان�جار مغز سري كوچك
بر بالشي كه مملو روياهاست
ـ رؤياي كودكانه شيرين ـ
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردي به روي جوي خيابان
خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي‌گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي‌دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مردي خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دوچرخه
سوي مزار كودك خود مي‌ب�رد
چيزي درون سينه او كم بود...

اما
اين شانه‌هاي گرد گر�ته
چه ساده و صبور
وقت وقوع �اجعه مي‌لرزند
اينان
هرچند
بشكسته زانوان و كمرهاشان
استاده‌اند �اتح و نستوه
ـ بي هيچ خان و مان ـ
در گوششان كلام امام است
ـ �تواي استقامت و ايثار ـ
بر دوششان در�ش قيام است
باري
اين حر�هاي داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست؟
ديوار!
ديوار سرد و سنگي سيار!
آيا رواست مرده بماني
دربند آن كه زنده بماني؟
نه!
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيزتري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
قيصر امين پور

Tuesday, May 21, 2002

سلام
امروز سه شنبه 30/2/81 مي‌باشد.
حوصله نوشتن ندارم.
سايت1
سايت2
سايت3

Monday, May 20, 2002

سلام
بعداً كلام...............

Sunday, May 19, 2002

چه خوش بي مهربوني هر دو سر بيد
كه يك سر مهربوني دردسر بيد
اگر مجنون دل شوريده‌اي داشت
دل ليلي از او شوريده‌تر بيد
.........
سلام
ز دست ديده و دل هر دو �رياد
كه هر چه ديده وينه دل كنه ياد
بسازم خنجري نيشش ز �ولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
......
حتماً نوار طريق سراج رو گوش كنيد.